چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

عاشور...

طاقت نمی آرم که از تو دور باشم

باید همیشه در میان طور باشم


من با تو معنا می شوم. معنای هستی

تا کی ز معنای خودم مهجور باشم؟؟


چون چشم مستت نیست پیدای نگاهم

بهتر که دنیا را نبینم. کور باشم


با نامرادی ها جوابم را گرفتم

شاید که باید این چنین مامور باشم


اصلاً چرا هستم زمانی که تو هستی

باید که از دید همه مستور باشم


تا بر سر دارت خریدارم تو باشی

ای عشق می خواهم که چون منصور باشم


من شعرهایم ملغم وصل و جداییست

گفتم که منشورِ شعور و شور باشم



این جا اساس عشق در بی آبروییست

امید دارم. زین سبب ماجور باشم


من را رها کن ای منِ بی او. رها کن 

بگذار دیگر از خودم هم دور باشم


بگذار در خود با خودم تنها بمانم

شاید که از اشکم کمی ماثور باشم


با من بگو تا اینکه دستم را بگیرند

محو کدامین آیه و دستور باشم؟!


در غربتم حال قریبی هست انگار

بگذار من با این جنون محشور باشم


بگذار من تا او شدن بی او نباشم

با این غریبیِ خودم مشهور باشم


یا فالق الاصباح ارشدنا الی الصبح

تا در حضور منتهای نور باشم


من مصطفای حضرتِ اربابِ عشقم

تا سر جدای جبهه ی عاشور باشم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد