چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

انتخاب

دلِ من انتخاب خوبی داشت

آینه بازتاب خوبی داشت!


تا که از تو سوال پرسیدم

چشم مستت جواب خوبی داشت


من دلم مثل سیر و سرکه به جوش

چه قَدَر التهاب خوبی داشت


اولین روز با توام بودن

آسمان آفتاب خوبی داشت


آب دریاچه ی مقابلمان 

با تو حدّ نصاب خوبی داشت


بازم از چشم تو بگویم که

چشمه ای بود و آب خوبی داشت


در مسیری که با تو می رفتیم

دسفروشی کتاب خوبی داشت


داستان های لیلی و مجنون

که اشاراتِ ناب خوبی داشت


بلبلان با اشاره می خواندند

می فروشی شراب خوبی داشت


مانده یادت چقدر گشنه شدیم؟

دلمان آب و تاب خوبی داشت؟


گفتم. آن جا! نگاه کن. آن جا!

 روزه خوردن صواب خوبی داشت!


بوی ریحان تازه می پیچید

نان داغ و کباب خوبی داشت


بگذریم و به آخرش برسیم

آخرش اضطراب خوبی داشت


خیرگی های من به لب هایت

که چه رنگ و لعاب خوبی داشت


حس دیوانه وار چشمانت

در سکوتت خطاب خوبی داشت


پلک هایت به هم که می خوردند

حالِ من انقلاب خوبی داشت


با نسیمی. قشنگ فهمیدم

گیسوانت خضاب خوبی داشت


با وجود مهندسیت. دلم 

سازه های خراب خوبی داشت


از همان روز شک نکردم که

دل من انتخاب خوبی داشت



پ.ن: شبی در محضر بزرگی بودم. ایشون چند تا از شعرهاشون رو که در کاغذ پاره ها بین کتاب هاشون اتفاقی پیدا کردند برای من خواندند. خیلی لذت بردم. گفتم حاج آقا چرا این ها رو یک جا جمع نمی کنید تا سر فرصت چاپ کنید، گفتند یه روزی که داشتم می رفتم پیش آقا اسماعیل دولابی(ره) ) تو راه چند بیتی به ذهنم خطور کرد اما ننوشتمشون. ذهنم مشغول بود تا اینکه رسیدم پیش ایشون. نشسته بودیم که  گفتند: آقا اینا رو ولش کن(شعرهارو) میاد و میره ، اهمیت ندشون! مشغول نشو!

حالا حکایت ما فرق میکنه . ما هرچی میاد سریع می نویسم. البته خیلی هم از دستمون در رفته ولی الآن دریده شدیم دیگه! یه نمونشم میشه این!!! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد