چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

تو می دهی


گفتند آب و نان گدا را تو می دهی
دردی اگر که هست. دوا را تو می دهی

آقا شنیده ایم فقط از کریمیت
آقا رسانده اند رضا را تو می دهی 

دارم اگر مقابلتان حرف می زنم
تردید نیست جرات ما را تو می دهی

بیمار و مبتلا و پریشان و خسته ایم
تنها به شوق اینکه شفا را تو می دهی

ماها کجا و این همه مستی و بی خودی!!  
اذن دخول میکده ها را تو می دهی

ما نسل سومیم . پر از حیرت و سوال
تحویلمان گرفته . بها را تو می دهی

آماده ایم باز و تبرها به دوشمان
دستور هتک بت کده ها را تو می دهی

شاعر کجا و گفتن شعری برای تو
تعبیر ها و قافیه ها را تو می دهی

عبور از خط


عشق در خاطرم بدون عبور. چه تصاویر مبهمی دارد
زندگی. مرگ. فرقشان در چیست؟ تا از او بهره ی کمی دارد

زندگی چیست؟‌مرگِ بیداری . قبض و بسطی میان بود و نبود
هرکه از رنج می گریزد...سخت. یا به شادیست یا غمی دارد

خسته از زندگیِ تکراری . درد. غصه . مرگ . بیماری
قصه این است . تا که می پیچی باز هم جاده اش خمی دارد

حرف میزنی تناقض وار . شاید این حرف ها بهانه شوند
که جنون هم خودش برای خودش. حسّ و حالی و عالمی دارد

باز هم میزنی به حال غزل تا که یک لحظه بی خودت بشوی
ولی انگار ماجرای خودت حال و احوال درهمی دارد

که اگر گریه هم نبود. نبود. این همه صبر در مسیری سخت
صبر در مسیر سختی که . نیستی های ِ موسمی . دارد

اشک تنها سلاح جنگ تو بود. جنگ تو با خودت و با دشمن
بی امان صلح آمد و چشمت دیگر از گریه ها نمی دارد

دورِ این هرزه های شب کاره. هیچ کس نیست تا که همراهی
باشد و مرد این غزل دیگر... چه نیازی به مریمی دارد؟!

خسته ای خسته ی نبودن ها .  تا دم مرگ پر گشودن ها
بازدم تا که می کنی از درد. باز هم سینه ات دَمی دارد

نیستی قحطی تناقض هاست سخت تر هم نمی شود از این
در بهشتی که وصف کرده خدا سفره های فراهمی دارد

به عروجی نمی رسی و بهشت خالی از ساکنان روز ازل
و خدا باز هم برای هبوط. قصدِ حوّا و آدمی دارد

نه... هنوز این امیدها وهم اند. رنج تا مرگ ... شایدم تا هیچ
خون نیاز است تا که این تقدیر را بفهمیم مرهمی دارد

عشق انتهاست ... اما بعد ... باوری تلخ زود می فهمد
دیگر از رنج ها جدا شده ای.. کربلا سخت ماتمی دارد

رگه های امید اما هست. هیچ هم می شود کسی بشود
روضه ی حرّ هنوز هم  خواناست . روزگاران محرّمی دارد


-----------------------

پ.ن 1 : همیشه فکر می کنم از خط عبور کرده ام و به معنا رسیده ام ... اما مساله هنوز هست . انگار پنهانش می کنم(میکنیم)
پ.ن 2 : به قول شهید آوینی به نقل از ارنست یونگر در کتاب عبور از خط نیهیلیست مرحله ای از تفکر است که تا از آن عبور نکنی به معنا نمی رسی. البته مساله ی اهل روضه جداست... اما درد ... درمان می خواهد