چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

مانیفیست...

من شعر را شبیه خودم خلق می کنم
مثل ِ کسی که او نشدم خلق می کنم

وقتی که چشم های تو باشد مقابلم
حتی وجود را ز عدم ... خلق می کنم

پیغمبر ِ قبیله ی شعر ِ معاصرم
با بوسه ی تو معجزه هم خلق می کنم

آیینی است کلّ ِ غزل ها و بیت هام
چون بعد از اینکه سینه زدم .. خلق می کنم

حتی اگر به عشق زمینی نظر کنم
راه تو را قدم به قدم خلق می کنم

من عبد می شوم و تو انفاق می کنی
وقتی که در خدا شدنم خلق می کنم

در کثرت ِ پر از غزل ِ آخر الزمان
از این به بعد حادثه، کم خلق می کنم ...

برای رسول عشق...

صل الله علیک یا رحمه للعالمین یا رسول الله(ص)♥

تو در آن آینه حیران شدنم را دیدی
در ره عشق پریشان شدنم را دیدی
ربّ من بودی و انسان شدنم را دیدی
بعد.. یک روز مسلمان شدنم را دیدی

پس چرا می کشی اینقدر مرا بیش از این؟
تو که دیدی همه ی واقعه را پیش از این

... تا که ظرف ِ دل ما غرق تحیّت باشد
شاه باید همه جا فکر رعیّت باشد
گرچه ما بودنمان عینِ ِ منیّت باشد
گفته بودی به عمل نیست به نیّت باشد

نیّت ما همه این است مسلمان بودن
قاری سوره ی توحید وَ انسان بودن

وَ به جز این چه کند بنده ی دوری کرده
آنکه در هجر تو یک عمر صبوری کرده
لحظه هایی شده از روضه عبوری کرده
کاسه اش خالی خالیست.. قصوری کرده

که به جز رحمت تو دست به دامانی نیست"
آه.. کاری بکن.. این وضع مسلمانی نیست

با وجود تو در این بین.. منی می ماند؟
تو اگر جلوه کنی بت شکنی می ماند؟
با هوای تو.. اویس قرنی می ماند ؟
روح هستی اگرم رفت تنی می ماند؟

دور افتاده ام از بستر این حیرانی
تو خودت خوب گناهان مرا می دانی

دل خوشی ام فقط این است پیمبر دارم
من تو را بی اثر و معجزه باور دارم
پر به جبریل تو دادی و منم پر دارم
و بعید است که دست از سر خود بر دارم

سالک قرب ِ تو را کی سر و سامانی هست
تا در این بزم اسیریم پریشانی هست

تازه این قوس نزول است.. صعودش چه شود؟
تازه این جلوه ی بودست.. نبودش چه شود؟
اینکه در حال رکوع است.. سجودش چه شود؟
عقل کلّی که خدا خلق نمودش چه شود؟

سال ها بعد ... چهل سال دگر هم رویش
مانده تا جلوه کند گوشه ای از ابرویش

مرد میخواهد از این جلوه که تابی آرد
عشق قانون شده.. باید که کتابی آرد
تشنگان آب منوشید که آبی آرد
شب قدر است و او لب لبابی آرد

که روایت شده این ستر خودش مستور است
عقل ما و من و تو از سر درکش دور است

یعنی این بعثت خورشید غروبی دارد؟
یعنی این خمّ ِ می از زخم رسوبی دارد؟
بشریّت پس از این درد چه خوبی دارد؟

محور چرخش تاریخ بنایش اینجاست
ظلمت محض اگر هست، خدایش اینجاست

خیزران خوردن لب های تو را میبینم
بر سر نیزه مسیحای تو را میبینم...

با من ای دل ...

با من ای دل .. دل ِ من بی سر و سامان تر باش

بندگی سخت شده... پس تو پریشان تر باش

هستی ات را به همین سادگی از دست نده
یک کمی هم طی  ِ این حادثه حیران تر باش

اشک با روضه همیشه پر و بال ِ  غزل اند
روضه آهنگ ِ غربیست.. تو گریان تر باش

یا خودت میکده را با می ِ نابت تر کن
یا که از جذبه ی میخواری مستان.. تر باش

این همه شعر ولی حیف ز مضمون ِ غمش
شاعری کن شبی از درد... پریشان تر باش

هل اتی شان نزول ِ برکات ِ عدم است
هیچ شو بر در این خانه و انسان تر باش

سرّ تسلیم همان سلمُ لمن سالمکم
سلم، وادی ِ عبور است... مسلمان تر باش

مفرد


حرفی نه اینکه نیست. زبانم مردد است

حالــم همان هـــوای غریبی ممتد است
این قدر دوری ام ز خودت را به رخ مَکش
عاشق همیشه یکّه و تنها و مفرد است

... تمام شد.

تا جلوه کرد چشم تو. عالم شروع شد
سیر و سلوک حـضرت آدم شروع شد

انسان هبوط کرد و به قعر خودش رسید
چون ابتلای عشق تو مبهم شروع شد

سنگینی نگات هنوزم به دوش ماست
شرمندگی  و غربت ما هم شروع شد

با زخم های جسم تو درمان شدیم ما
درمان به اشک دیده که با غم شروع شد

والشمر جالسن*... به روی سینه اش نشست
مادر(س) رسید و حضرت خاتم(ص)... شروع شد

قرآن به روی نیزه به کهف تنور رفت
زینب(س) رسید و سوره ی مریم شروع شد

بگذار بگذریم از این روضه های سخت
اشک خود خداست که کم کم شروع شد

ما زاده های شصت و یکم سال هجرتیم
کار جنون ما ز محرم شروع شد
--------

حال خراب من که همین شعر هم ازوست
از آن زمان که سر نشکستم شروع شد


* برداشت از شعری که دیوانه کرده مرا