چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

حیرانی...

آمدم... اما چرا؟.. درگیر این حیرانیم

چند قرنی هست در دست خودم زندانیم


داستان من حدیث نفس آدم بوده است

علّم الاسمایی از دانایی ِ نادانیم


خوشه ی گندم که چیدم بالهایم ریختند

من ملک بودم از آن پس جلوه ای انسانیم


گم شدم در چاه تنهایی خود بی هیچ کس

منتظر ماندم بیاید یوسف کنعانیم


در حساب حشر هم از باده ی صبح ازل

مستم و در چشم های ساقیانش فانیم


شعر گفتم بی هویت تر شوم... معنا شدم

گرچه پیدایم هنوزم صورتی پنهانیم


روضه ی عصر دهم در سینه ام برپا شده

نوحه می خوانم خودم ...هم گریه کن.. هم بانیم



نظرات 2 + ارسال نظر
محمد شیاسی یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ب.ظ http://ashnaiy.blog.ir

شعر گفتم بی هویت تر شوم... معنا شدم
خیلی خوب بود...

مریم جمعه 2 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ب.ظ http://taeghon.persianblog.ir/

سلام
با اجازتون قسمت هایی از شعراتون رو اینجا http://nashrine.com/dashboard میذارم واقعا زیباست :)
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد