دم می زنی تمام دلت بال و پر شود
خون می خوری که دار و ندارت جگر شود
انگار قسمت تو و دیوانگی توست
باید سی و سه سال * از این زخم سر شود
شاید رسیدی و سر راه بهشت ِ قرب
یک روضه هم شنیدی و این چشم تر شود
وقتی پدر برای پسر گریه می کند
دنیا بعید نیست اگر پر شرر شود
من با همین زمین و زمان سینه می زنم
روزی قضا نوشته که روزی قدر شود
چیزی نمانده است به پایان و ابتدا
باید صد و سی و سه غزل ... شعر تر شود
*در روایتی خوانده بودم سی و سه سالگی نقطه ی عطف عمر شیعیان است.
سلام
پس منتظر عطف زندگیم باشم..........
شعر زیبایی بود
یقین بکن که به سی هم نمیرسد عمرت
و باعثش منم و پیچ و تاب گیسویم
سلام
مخلصیم.. لطفت سابقه ممد جون :)