... و حال و روز مرا آن شهود در هم ریخت
قیام کرد دلم ... با قعود در هم ریخت
که یاد نافله های نشسته ای افتاد
که فکر روءیت رویی کبود در هم ریخت
رسیده ام سر ِ آن کوچه ای که غوغا بود
... و آتشی که مرا مثل دود در هم ریخت
رسیده ام دم ِ آن خانه ای که جبرائیل
همینکه عرض ادب می نمود ... در هم ریخت
تمام هر چه شنیدیم از نگاه ِ علیست (ع)
شبی که بند ِ کفن را گشود در هم ریخت
همین که مادر(س) ما رفت زندگی هم رفت
خدا بهانه ی ما را چه زود در هم ریخت
.
.
.
گذشت... روضه ی مادر(س) به آخرش نرسید
یکی(س) نبود و یکی(ع) تا که بود در هم ریخت..........
پ.ن: نزدیک شدن به ساحت ِ مادری (س) که روزی سه بار بر پدرمان(ع) جلوه می کرد و پدر(ع) را مات و مبهوت می کرد ... نزدیک شدن به نام ِ مادری (س) که ناموس ذات ِ کبریاست... نزدیک شدن به مبهم ترین حقیقت ِ هستی... بی ادبی ای میخواست در همین اندازه ها که من داشتم و استغفرک استغفار حیا
هنوز زنده ام و قول می دهم دیگر
که جان سالم از این روضه ها به در نبرم ....
باز هم در حد سیلی بود
حسابی ریختم به هم...
شهود.
یا زهرا (س)
یا علی (ع)
تعبیر هایی که به کار بردید بی نظیره
شاکر باید بود برای چنین اجازه ای
جاری شدن چنین واژه هایی در ذهن شکر می خواد
والحدلله علی هذه نعمه... ممنون از لطفتون
همین که مادر(س) ما رفت زندگی هم رفت
خدا بهانه ی ما را چه زود در هم ریخت...
پر از اشک...
سلام. ممنون لینک شعرت رو تو پلاس گذاشتی همسفر :)
سلام
مخلصیم همسفر عکاس من :)
ی دونهای ...
مخلصتم...