به جز گریه که کاری از دو چشمم بر نمی آید
که حال ِ رفته از دست ِ دلم دیگر نمی آید
که ارباب مقاتل روضه ای از ما نمی خوانند
اگر تیری است در چلّه .. بر این پیکر نمی آید
هزاران سال قبل از خلقت آدم شکستم من
چه خواهد شد عروجی را که بال و پر نمی آید؟!
حضور خضر هم در این طریقت بی سرانجامست
به موسایی که از طورش تب ِ کوثر نمی آید
مرا با آتش نمرود سوزاندند جاهل ها
برای قوم ِ ابراهیم پیغمبر نمی آید
رسیدم عصر عاشورا... به مقتل می روم دیگر
تنم می ماند و با کاروان.. با سر... نمی آید
آفرین شاعر دیوانه