چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

هزار مرتبه مردیم و باز دم نزدیم

چون که از جلوه ی چشمت گله ای باقی نیست

گله ای هست اگر حوصله ای باقی نیست


تو خودت کل ِ وجودی و همه معدومند

با وجود تو دگر سلسله ای باقی نیست


صحبت از دوری و نزدیکی بین ِ من و توست

پیر ِ ما گفت: جوان؛ فاصله ای باقی نیست


چه ببینم چه نبینم ... غزلم را دارم

شعر می گیرم و دیگر صله ای باقی نیست


جشن ِ قرب است که از زلف تو بر می آیم

در غم ِ عشق ِ شما هلهله ای باقی نیست


سهم بگذار که فخری به همه بفروشم

سالک ِ قرب ِ تو را آبله ای باقی نیست


مصطفای دهمین روز ِ محرّم هایت

غزلی گفته کز آن حوصله ای باقی نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد