در رفت و برگشتیم..نه.. جانی نمی ماند
با این هوای صاف.. طوفانی نمی ماند
دیگر اگر امثال تو پا پس کشند از رنج
در این کویر ِ لوط .. انسانی نمی ماند
ما کفرمان را در سلوک ِ عاشقی دیدیم
آری.. پس از تکفیر ایمانی نمی ماند
با کاف و ها و یا و عین و صاد ِ این اوراق
حتی به روی نیزه قرآنی نمی ماند
حکمِ فقیه و طرز ِ آداب ِ مسلمانی
جایی رسیده هیچ سلمانی نمی ماند
می دانی از روز ازل تقدیر ِ ما این بود؟
با این حساب از اشک می دانی نمی ماند؟!
ابروی او با ذوالفقارش نسبتی دارد
سر می رود وقتی که فرمانی نمی ماند
با کل یوم ٍ روزهای ما برای او
در کل ارض ٍ عشق پیمانی نمی ماند
در روضه ها بر جان ما افتاد مشکل ها
از کربلا تا شام... آسانی نمی ماند
من تا برای شعر دست از پا خطا کردم
استاد شعرم گفت: ...عمّانی نمی ماند
ابروی او با ذوالفقارش نسبتی دارد
...
حاجی دمت گرم
ما کفرمان را در سلوک عاشقی دیدیم
آری پس از تکفیر ایمانی نمیماند...
دست خوش. عالی.
مخلصیم
عقل با دیوانه بازیهاش ما را خسته کرد
ای خدا ما را بکش یا عقل را از ما بگیر ...