چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

فکر کن دیوانگی سادست... مثل عاقلی

دل اگر هم هست... اما زخم... اما بی دلی

 

من به پای روضه هایی که شنیدم سوختم

حاصل بزم مجانین چیست جز بی حاصلی؟

 

چاره ی ققنوس هم در آتش نمرود بود

همچو ابراهیم در طیّ ِ طریق ِ کاملی

 

خضر من سرّ طریقت را به یک دم فاش کرد

سهل خواهد شد از این پس سختی هر مشکلی

 

جاهلی می گفت با من عالمی بر فنّ شعر

تو به این دیوانه بازیهای شعرت عاملی؟

بلاتکلیف...

ریسمانی ست که بر گردنمان افتاده

عشق .. زخمی ست که روی تنمان افتاده


اثر زخم چه کردست که پای رفتن

حول و حوش همه ی بودنمان افتاده


او اگر جلوه نمی کرد نمی فهمیدیم

سکّه ی رونق ما و منمان افتاده


اثر روز ازل نیست که فیض ابدست

بوی عطری که به پیراهنمان افتاده


مست لایعقل چشمان سیاهی هستیم

بار تکلیف هم از گردنمان افتاده