چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

بی تابی

دیوانه شدم بس که دلم تاب نیاورد

از بس که برایم غزلی ناب نیاورد


روح القدسم حال مرا درک نکرده

در شان خرابی ِ قلم باب نیاورد


دل خسته ام از قصه ی بیداری و تشویش

امنیّت آغوش ِ توام خواب نیاورد


در من نه نشاطی است نه امید حیاتی

تیغی کسی از جانب ارباب نیاورد


من مانده ام و عهد و ... وفایی که نکردم

سقای حرم رفت ولی آب نیاورد...

چرا...؟!!

چو در برابر آیینه روی ماه نشیند

به سالکان لب و بوسه جمله آه نشیند


که رونمایی ِ از چشم تو مقابله دارد

نباید "این همه" در طرح ِ "یک نگاه" نشیند


سوال می کنم و با "چرا چرا" به جوابی..

.. نمی رسم.. مگرم دل به دلبخواه نشیند


به منع ِ چادرت از موی و بوی و بوسه بریدم

غبار ِ معصیتم روی شیشه گاه نشیند


تو بس که پر تبعاتی. نمانده هیچ حیاتی

 امید نیست به روزی که رو به راه نشیند


سر آخرم من ِ خسته. چو یک سبوی شکسته

به خاک ِ راه ِ تو در آن شب ِ سیاه نشیند


دیگر چه راهی داشته؟

تیغ را زد بر رگش... دیگر چه راهی داشته؟

نه... گمانم روی دوش خود گناهی داشته


این که می بینید حالا گوشه ای افتاده است

روزگاری هم برای خود سپاهی داشته


عشق آدم را کجاها می کشاند... گوش کن

یک زمانی مجلس پر سوز و آهی داشته


آخرش یک تکّه ابر ِ سرخ روی خود کشید

آسمان آبیست ... تقدیر ِ سیاهی داشته


صبح شد.. خورشید آمد ... شب شد و خورشید رفت

باز جای شکر دارد قطعه ماهی داشته


خودکشی تنها امیدش بود.. پس دیوانه شد

تیغ تیزی داشته... عمر تباهی داشته 


اولِ اردی بهشت...

گفته بود عاشق اگر مجنون نباشد خوب نیست

گفته بود آدم اگر دلخون نباشد خوب نیست


در شبی با من سکوتش را شکست و گریه کرد

اشک چون از روضه ای مرهون نباشد خوب نیست


شعر را روزی ِ ما کردند تنها تر شویم ...

پس اگر در چنته اش مضمون نباشد خوب نیست


شهر آلودست حتی اول اردی بهشت

ابرها باشد ولی بارون نباشد خوب نیست


بهترین حرفی که در یادم هنوزم مانده است

حرف پیرم بود.. گفتا خون نباشد خوب نیست


جمع آب و خاک و اشک و داغ و زخم ِ سینه ایم

قصه ی دیوانگی معجون نباشد خوب نیست


دل برای خوردن خون است همراه جگر

نوش دارو خورده چون داغون نباشد خوب نیست


قبض و بسطم.. شعرهایم هم شبیه بودنم

من اگر از طبع ِ من ممنون نباشد خوب نیست



من شاعر درباری دربند تو هستم

لبخند بزن کشته ی لبخند تو هستم