چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

مادر...

عشق محصول مادرم بوده

مادرم بال و هم پرم بوده

  

من خدا را ندیده ام اما

روی او در برابرم بوده

 

 

 

بی... "هود ِ"(ع) ... گی... مثل ِ قوم ِ عاد


خوشم به این که نمی فهمم و خیالی نیست

خوشم به این که در این زندگی مجالی نیست


دلم خوش است به مرگی که می رسد از راه

نفس نفس نزدن... قصه ی محالی نیست


برای شاعر دیوانه چون جواب کم است

خدا نوشته که در قبر هم سوالی نیست


گمان کنم پدرم از ازل بهشت نبود

نشان به این که در این باغ.. سیب کالی نیست


کسی که خلقتش از ابتدا پر از نقص است

برای سیر و سلوکش دگر کمالی نیست


کمال آدمیّت انکسار می خواهد

شکسته بال نباشد براش بالی نیست


به شوق دیدن باطن، بهشت را دادم

برای وصف ضررهای من مثالی نیست


بگو ضمیر خودم را.. بگو پشیمانم

بگو که بر اثر هر گناه حالی نیست


بگیر در شب قدرم صحیفه ای بر سر

برای توبه از این خوب تر مجالی نیست


خدا کند که مرا هم خدا قبول کند

بریده ام به خدا هیچ اتصالی نیست


گمانِ من: همه بی هودِ گی است این دنیا

برای عاقبتِ قومِ عاد.. فالی نیست...

افسانه ی مجنون به لیلا نرسیده...

پیراهنِ حُسنم اگر از پشت دریده

از روبرویم نقص به آوازه رسیده


من نیستم آن یوسف مصری که بریزم

در گوشه ی زندانِ خودم اشک زِ دیده


فرزندِ هبوطم که به سیبی همه را داد

حالا شده ام یک بشرِ رنج کشیده


سیبی که نه سرخیست نشانش.. نه بهشتی

سیبی همه اش کال... خیالی نرسیده


هرچند که من بار امانت نکشیدم

پشتم شده از کسوت این بار خمیده


بازار به هم ریخته شد.. تا که بجنبم

دیدم که مرا جلوه ی ناچیز.. خریده


من را به همان نام بخوانید که هستم

یک آدم از هر چه به جز عشق بریده


"افسانه ی مجنون به لیلا نرسیده

گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده"


دو مصرع آخر از حضرت سعدی

سهرابیم ما...

نوشداروی پس از مرگیم.. نایابیم ما

یا نه.. بهتر... ما خود ِ رنجیم.. سهرابیم ما


تا سحر بیداری از خواب ِ حریفان می کشیم

بعد از آن تا صبح ِ دولت نشئه و خوابیم ما


اختیار خویش را دادیم دست ِ هرکسی

فارغ از تقدیر و ترتیبات و آدابیم ما


دست های ظلم آلوده به خون مردم است

در حوالی ِ غریبی کشک می سابیم ما


تا ز زخمی عکس می گیرند می افتیم ما

دور تا دورش فقط مائیم.. چون قابیم ما


پیر ما عمریست جام زهر می نوشد ز ما

ما به این دل خوش که یارانیم و اصحابیم ما


عالمی را برده سیل ِ اشک های روضه مان

خود اسیر انتزاعاتیم... مردابیم ما

وا داده ام...

یک گوشه ای بی هیچ کس افتاده ام این روزها

ای مرگ پیش ِ ما بیا... آماده ام این روزها

 

تابوت خود را ساختم... تا آخر ِ خود تاختم

در زندگی هم باختم... وا داده ام این روزها

 

شاید رگم را هم زدم ... شاید نه... حتمن می زنم

از هر چه غیر از تیغ ها... آزاده ام این روزها

 

من مثل آن تاکم که چیدند و درون خمره ها

انداختند اَم... من شرابم... باده ام این روزها

 

پیچیده بودم دور ِ عشقی که نمی خواهد مرا

پیچیدگی ها حل شدند و ساده ام این روزها

 

هر کس رسیده رد شده از روی جسم و روح ِ من

در رفت و برگشتند مردم.. جاده ام این روزها

 

سیگاری آتش می زنم ... چایی نباتی می خورم

با روضه هایم گوشه ای افتاده ام این روز ها ...