یا با کبوترهای سقاخانه مانوسم
یا که کبوتر هستم و با لانه مانوسم
وقتی که باشد بال و پر، پروانگی سادست
با شمع دانی ها چنان پروانه مانوسم
جمعِ غریبان اتفاقِ آشِنایی هاست
با هر که باشد در حرم بیگانه مانوسم
اینجا فقط باید برای عقل کاری کرد
با هرچه مست و بی خود و دیوانه مانوسم
دارالمجانین هست امّا مهبطِ عقل است
علّامه می فهمد که تنها فرصتِ عقل است
خیال منی :
چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من، از سر قهر
گمان برم که غمانگیز ماه وسال منی
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی
ز چند و چون شب دوریت چه میپرسم
سیاهچشمی و خود پاسخ سؤال منی
چو آرزو به دلم خفتهای همیشه و حیف
که آرزوی فریبندهی محال منی
هوای سرکشیای طبع من، مکن! که دگر
اسیر عشقی و مرغ شکستهبال منی
ازین غمی که چنین سینهسوز سیمین است
چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی
سلام ...
خیلی زیبا بود تا اون جا که وقت کردم ، همه اش رو خوندم
لینکتون رو از فرند فید پیدا کردم ...
خوش حال میشم به من هم سر بزنید ...
راستی اگر کتابی از خودتون دارین ، میشه معرفی کنید ..
ممنون میشم
سلام. ممنون از خوندنتون.چشم مزاحم میشم :)
کتاب هم ندارم البته
بح بح
عالی (:
سلام....
اسعدکم الله ایاما سعیدا...
زیبا بوووود...
یاعلی
سلام
ممنون
علی ع یارت