تا دست های رندِ تو آیینه ساز شد
واجب.. رکوع و سجده و ذکر و نماز شد
ما را نگاهِ بی بدلت خلق کرده است
در ما نفحتُ روحیِ تو امتیاز شد
معنا نداشت زندگیِ بی شرابِ ناب
انگورهای باغِ لبت چاره ساز شد
گفتی از این پیاله لب و خرقه تر کنیم
با این تعارفت همه عالم نیاز شد
آیاتِ سجده دارِ نگاهت به ما رسید
داغِ فراقِ چهره ی تو جانگداز شد
آنچه میانِ حیرتِ ما و ظهورِ توست
با هر مکاشفه به سراپرده راز شد
بستیم جز به صورتِ تو چشمِ خویش را
بابِ شهودِ عشق در این جلوه باز شد
سلام
بلاخره رفرش های این صفحه جواب داد و یه شعر جدید رسید! :)
تبریک
زیباست.
گفتی از این پیاله لب و خرقه تر کنیم
با این تعارفت همه عالم نیاز شد
...
غرق نیاز بود، دم «یاصمد» گرفت...
سلام
ممنون
باب شهود عشق...
می دونم تکراریه، ولی خب قشنگ و دلنشین و خوب و زیبا :)