تاریکیِ محض است... روزِ روشنی نیست
مسدودِ راهِ آسمانم... روزنی نیست
در آرزوی رفتنم... غافل از این که...
وقتی که رفتی فرصتِ برگشتنی نیست
دارم تناسب می زنم ایمانِ خود را
دیگر برایم هیچ حرفِ متقنی نیست
ما را حجابِ ما و من ها سخت کرده
در مجمع دیوانگان ما و منی نیست
سر را به روی دست می گیرم اگرچه
بعد از غروبِ هشتم اَم دیگر تنی نیست
روح ِ تغزل را چو اشکِ چشم جسم است
شاعر برایش غیرِ روضه مامَنی نیست
...
من مردِ مجنونی شدم... لیلا ندیدم
اینجا برای مردِ مجنون دل زنی نیست
درود بر شاعر
بدِ اگر بپرسم
منظور از «غروب هشتم ام» چی هست؟
؟
پیش نیامده بود تاحالا جایی ایهام یا کنایه ای رو متوجه نشم!
ممنون. البته قبول دارم که تعبیرش خیلی شخصیه و مبهم... ولی عمومن اضافات و تشبیهات ِ هشتم که زیاد هم به کار بردم برمیگیرده به شبِ هشتمِ محرّم... شبِ حضرتِ علی اکبر(ع)
یا علی اکبر....
بسیارعالی
ممنون.