چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

آوردی ام خمار و... آخر خمار بردی


از ما قرار بُردی... بردی... دمار بردی


شیرین به دل نشستی... تلخیِ کار بردی


 

خونابه چشم دیدم... بارِ گران کشیدم


رفتی و  پیشِ پایت صبر و قرار بردی


 

کم ریختی و آن هم مستی به راه انداخت


آوردی ام خمار و... آخر خمار بردی


 

تیغت مگر نباید خون از گلو بگیرد


آن تشنه ی گلو را  بهر چه کار بردی؟!


 

من آمدم به راهت با پیکری شکسته


دیگر چرا ز  پایت گرد و غبار بردی؟


 

از خوف تو به سویت... از جلوه ات به رویت


تا خواستم گریزم ... حالِ فرار بردی


 

هر لحظه با شگردی... هر جمله با دلیلی


هر  مجلسی نشستی از ما کنار بردی


 

شعر و جنون و خاک و اشک و شراب و روضه


این ها چه بود یارب... در من به کار بردی؟



نظرات 1 + ارسال نظر
رهگذر... شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ب.ظ

توفیقاتتان مستدام....

هر غزلی به نوعی مستفیضمان میکند ، ان شاء الله چشمه های فیوضات برای شما هم هر لحظه جاری باشد...

ممنون. لطف دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد