لب فروبسته... دلی خسته... نگاه آلوده
روحِ مجروح... به طغیانِ گناه آلوده
چون دهان در دلِ خویشان به سخن باز کنیم
می شود از غمِ ما آینه آه آلوده
ما همانیم که از عشق نمی ترسیدیم
حیله ها داشت... که هستیم به چاه آلوده
تا شنیدیم بلا راه برِ اهلِ بلی آست
پایِ رفتن ننمودیم به راه آلوده
دلِ مجنون سندِ معتبرِ سینه ی اوست
خواه پالوده شود یکسره... خواه آلوده
ما به شب انس گرفتیم.... شبِ آخرِ ماه
آسمانا... مکن این ستر به ماه آلوده
...
از تو کم شعر نگفتند... چه می گویم من
با خیالی همه اش خام و گناه آلوده
{آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده - مولانا حافظ}
ماشاالله که چشمۀ شعر شما همیشه جوشان است :)
زیبا بود برادر
مخلصم پوریا جون. عزیزِ مایی
عالی بود..سخن از دل ما می گویی.
غلام آن کلماتم که آتش انگیزد نه آب سرد زند در سخن بر آتش تیز
(حافظ)