دلِ ما ارزشِ دیوانه شدن را دارد
جَنمِ ساکنِ می خانه شدن را دارد
دست می گیرم و از آبِ لبت می نوشم
دست انگیزه ی پیمانه شدن را دارد
تو فقط لیلی ِ ما باش... جنونش با ما
قصه مان فرصتِ افسانه شدن را دارد
این چه سرّی است که تا زلف به هم می ریزی...
پنجه ی دل هوسِ شانه شدن را دارد؟!
شمع با سوختنش انس گرفته... وَرنه
هر سحر غایتِ پروانه شدن را دارد
احسنت
بسیارعالی.
سلام
شعراتون خیلی زیباست...برای شاعر خوب بودن مثه شما باید حتما عاشق شد؟یا میتوان بدون مخاطب هم شعر زیبا سرود؟
سلام. ممنون از لطف و اینا
به نظرم عشق چیز بی معناییه... وقتی به شعر در میاد جلوه داره... واقعیت اینه که واقعیت شعر نیست... باید نگاه شاعرانه داشت که واقعیت را مثل شعر دید و شاعرانه گفت: ما رایت الا جمیلا....
من که نمیتونیم ببینیم و شعرام بیشتر گفتن از رنج ها و خستگی هاست چون بیش از اینکه اکتسابی باشه... هبه ی خدا و اولیا خداست.
یا علی ع