در بین راه مانده ام و مات ِ چشم هات
مبهوت و بی قرار ِ محاکات ِ چشم هات
حالم دگر شدست که در نیمه های شب
برخواستم برای مناجات ِ چشم هات
«آری شود و لیک به خونِ جگر شود»
گر معتکف شویم به حالاتِ چشم هات
رسمش نبود پرده بگیری و بعد از آن
ما را رها کنی به خیالات ِ چشم هات
با سر به قتلگاه خودم می روم اگر
آید دمی هوای اشارات ِ چشم هات ...
آبان ِ نود و یک
چشم هایت هنوز یادم هست / هر نگاهی به مرگ منجر شد...
قشنگ بود...
خوبه که اینجا فعال ترید
لطف دارید