غزل بریز به طبعم... خوشا غزل ریزی
خوشا که درد ز درمان توست تجویزی
به جای مانده ی مضطرّ، نگاه شرطِ بقاست
که روح، مولوی است و تو شمسِ تبریزی
کبوترانه زمین گیرِ بندِ عاداتم
به جلدِ خویش بیاموز زآسمان چیزی
دل است بومِ سیاهی ز کثرتِ انواع
وَ حُسنِ عاقبتش از تو رنگ آمیزی
به فصلِ مشترکِ نشتر و گلو... بنویس
به جسمِ برده به تملیکِ خویش تقریظی