هر چه بودم باختم... دل را نمی دانم چرا؟
اصل را بردند... حاصل را نمی دانم چرا؟
نقص ِ پیمانم... خودم می دانم این احوال را
الوفای عهد ِ کامل را نمی دانم چرا...؟
در فرایض هیچ قُربی نیست بینِ ما و او
روضه و قرب ِ نوافل را نمی دانم چرا؟
عافیت دادیم و راه ابتلا را می رویم
بسته اند ابوابِ منزل را نمی دانم چرا؟
در کنارِ یار جای بهتری نزدِ من است
او که باشد در مقابل را نمی دانم چرا...؟