چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

شطح ِ چهارم


چای تا دم می کشد سیگار کامی می دهد

ما که گمنام ایم در ننگی که نامی می دهد


درد می ارزد به درمانی که از جنسِ لب است

بوسه ی معشوق ما را احترامی می دهد


درد و درمان، دردمان* اش می کند دیوانه را

این چنین تقدیر را حُسنِ ختامی می دهد


نذر کردم چند تُن گندم برای زائران

تا بفهمند این هبوط هر بار دامی می دهد


خوب می دانم که احوالِ دلم ام خیلی بد است

خوب می فهمم که شعرم بوی خامی می دهد



* دردمان: جعلِ واژه ایست به هر حال! ملغمه ای از درد و درمان و دردِ بی درمان و دردِ ما که مختصه ی ماست روی محورِ مختصاتِ وجود به شناسه ی (درد،مرد)یا..نبرد)

 x=درد ،  y=مرد ، Z=نبرد   ...     y=f(x)     s   


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد