ماه ِ رحمت تمام می شود و بارِ من مانده است بر دوشم
تا کجا نعشِ خویش را بکشم؟ پس کی از آن پیاله می نوشم؟
رونقِ چشم اشکِ روضه و من چشم بی رونقی که خشک شده
همه در روضه آه و فریادند... بی صدا کُنجِ روضه خاموشم
به سرم می زند که هو بکشم... از تهِ چاهِ دل سبو بکشم
به سرم می زند... ولی عمریست از میِ فاطمیه(س) مدهوشم
دوست دارم فقط خیال کنم آخرش می رسم به پایانم
مثلِ حرّ می شوم وَ اربابم(ع) لحظه ای میهمانِ آغوشم
ساقیا جرعه ای شراب بده... ما همه تشنه ایم آب بده
همچنان قبل بی حساب بده... من فقط با دمِ تو می جوشم