چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

به پای خویش بیا تا از این جهان برویم...


به اذنِ درد... کسی گفت: بی امان برویم


بدونِ مقصدِ معلوم و بی نشان برویم


 

از این تعفنِ من... تو... شما... عبور کنیم


به قیدِ دود و دَمی با هوازیان برویم


 

رها شویم و از این زمینِ حیرانی


به ناکجای ترین جایِ آسمان برویم


 

چه دیده ای مگر از روزهای تکراری؟


بیا زِ واقعیت ها به داستان برویم


 

جهان مصیبتِ تکرارِ تلخِ آدم هاست


به پای خویش بیا تا از این جهان برویم...


شطح ِ دهم


با آینه ناگفته ها بسیار دارم

دیوانه ام... آری... دلی بیمار دارم


هر چند چیزِ قابلی در چنته ام نیست

خون گریه هایی در فراقِ یار دارم


جز مرگ در تقدیرِ ما راهی نمانده

منصوروَش حال و هوای دار دارم


قابل ندانستی به تیغ ات یادگاری...

این زخمه ها از برکتِ اغیار دارم


این زخم ها یعنی سپر بودم برایت

جسمِ نحیف و ناقصی... انگار دارم


من در شبِ هشتم دلم را وقف کردم

با روضه هایت بعد از این ها کار دارم


{تکلمله}

از این همه کثرت، فقط یک چارپاره

چایی و شعر و روضه و سیگار دارم...



امام زاده علی اکبر(ع) چیذر... چند روز قبل


شطح ِ نهم


مخیّر بود بینِ ماندن و رفتن.. ولیکن رفت...

به ظاهر بی من اما در حقیقت یار با من رفت


اگر حالا چنین با مرگ مانوسم که می بینی

به چشمِ خویش روحِ خسته را دیدم که از تن رفت


دلم را برد با خود ناکجایی که نمی دانم

وَ اینک بیدلم... دیگر چه میفهمی چه بر من رفت؟


نشو عاشق مگر اینکه به وصلش مطمئن باشی

خدایی را پرستش کن که از پیمانه اش «لَن» رفت


نمی ارزد خیالِ ما به حضّ ِ روضه ای دیگر

همان یک جرعه ی آب و کنارش چند ارزن... رفت...



شطح ِ هشتم

شطح ِ هشتم... به یادِ شبِ هشتم... شبِ عملیاتِ سینه زن ها


ای سینه های خسته نفس دارید تا یاری ام کنید همین یک دم؟

ای چشم های بسته هوس دارید جاری کنیم خونِ دلی با هم؟

 

یاران طلب کنیم فراغت را... این ذائقه به دوست نمی سازد

بالا بیاوریم خودی را که پرُ کرده ایم اَش از همگان کم کم

 

دردی چشیده است دوایش را؟ گوشی شنیده است صدایش را؟

هل من معینِ چشمِ عزیزی که خون گریه کرده است بر آن ماتم

 

ای روضه های باز که می کُشتید عُشّاقِ محوِ گودی و مقتل را

ما را رها کنید از این حیرت... از ما چه دیده اید مگر جز غم؟

 

اشکوا الیک، صاحبِ میخانه... از عاشقیِ این دلِ دیوانه

ای زخم های کهنه چرا رفتید؟ ما را نمی دهید چرا مرهم؟

 

دنیا عَلَی العَفاست پس از پیرم... آتش فتاده است به تقدیرم

ماندم چرا ز غصه نمی میرم... همچون سُلاله های بنی آدم

 

عیّارهای عزم کجا رفتید؟... ای سالکانِ رنج کجا ماندید؟

دیوانگانِ مست کجا بودید؟... مادر(س) که ناله داشت: «حسین(ع) جانم....»


 

{ملزومات}


- فرازی است از دنیای ندبه.: هَلْ مِنْ مُعِینٍ فَأُطِیلَ مَعَهُ الْعَوِیلَ وَ الْبُکَاءَ (آیا کسى هست یارى ام کند؟ تا با او و در کنارِ او... ناله و اشک و جنون را طولانى کنم)


- تا سی و سه سالگی... تا عروجِ مان به آسمان

بلکه تا همیشه ی زمان... پیرِ ما علیِ اکبر(ع) است...


- بعد از حضورِ ارباب(ع) بر پیکرِ حضرتِ علی اکبر(ع) فرموده باشند: ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا(فرزندم علی ،دیگر بعد از تو اُف بر این دنیا باد)


- در روایتی از حضرتِ صادق(ع) خوانده بودم نقطه ی عطفِ عمرِ شیعیانِ ما سی و سه سالگی است. که حضرتِ مسیح(ع) هم در سی و سه سالگی به آسمان عروج کردند.


- حضرتِ مسیح(ع) از راسخانِ در عزمِ قالو بلی به بلای اهلِ بیت(ع) است. ایشان و حضرتِ خضر(ع) سرّ ِ مستورِ محبّت و ارادت به اهلِ بیت(ع) اَند. فتامل...


- گاهی زندیق ام... گاهی مومن... گاهی مجنون... گاهی عاقل... گاهی دلبسته... گاهی بیدل... این حالِ گاهی به گاهیِ ما اگر به دیده ی گاهی به گاهیِ رفقا دیده شود بهتر است . این حال باطنِ نفاق است... نفاقِ در ایمان البته... وگرنه در کفر که ثابت قدمیم بعونِ الله...


{نظاره ها همه صرفِ خیالِ خود بینی است

 به دهر دیده ی بینا کجاست؟ عریان باش  -  بیدل} یا حق


شطح ِ هفتم


به روی زخمِ کهنه، می نشانی مرهمی دیگر

غمم کم نیست اما باز با داغت غمی دیگر...


نمی فهمم چرا هستم.. نمی دانم چه می خواهم

سوالی سخت بر روی سوالِ مبهمی دیگر


هنوز از پیچکی نگذشته دامِ دیگری پهن است

نمایان می شود در جاده ها پیچ و خمی دیگر


نفحت فیه من روحی مرا آدم نکرد ای عشق

لبی بگذار بر لب هام شاید با دمی دیگر...


سرانجامی ندارد آخر این تبعید طولانی

حهانی تازه باید ساخت... از نو آدمی دیگر