مرا ببر که نباید کنارِ خود باشم
وَ هم نشین دل بی قرار خود باشم
اگر به دست خودم کشته می شوم روزی
چرا رها شده از کارزار خود باشم
میان مردم و در این میانه فاصله هاست
مقدّر است که من در حصار خود باشم
قبای پاره ی ما را خودت رفو کردی
که پوشش جگر با وقار خود باشم
کدام آینه مطلوبِ خود شناختن است
من از کدام یک آموزگار خود باشم
چهار فصلِ مرا جلوه ی خزان دادی
که در همین غم غربت بهار خود باشم
همیشه رفته ام از دست تا پس از برگشت
در این مکاشفه چشم انتظار خود باشم
مرا ببر به حرم... گوشه ای ز شش گوشه
بذار پیشِ دل داغ دار خود باشم
شنبه 16 مردادماه سال 1395 ساعت 04:58 ب.ظ