بی بهاریم و اگر شکوه ی پاییزی نیست
در بساطِ دلِ دیوانه ی مان چیزی نیست
مستی آدابِ پیاله ست، ترک خورده منم
سهمِ ما را به سرِ قاعده می ریزی... نیست
مدّعی واقعه را تعزیه خوان است فقط
مردی ام نیست که بر شاهرگم تیزی نیست
لُنگی و نوچه و نوخواسته و زنگی هم
پرِ شالِ صلواتی دمِ تبریزی نیست
چِل ستونِ غمِ ما قرص به رقصِ عَلَم است
نانوشته به خط کوفی و نیریزی نیست...
شنبه 24 تیرماه سال 1396 ساعت 05:32 ب.ظ