چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ


عاشق شو   ارنه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...


بشنوید...

رمل و باد است و تغافل...


در رهِ رسمِ رفاقت تن و سر سیخی چند؟!

نرخِ دیوانگی عشق است... خطر سیخی چند؟!

 

عقل و عرفان زِ همین قِسم منم بازی هاست

نزدِ اصحابِ شرر حرف و نظر سیخی چند

 

جگرم خون شد و در روضه ی ارباب(ع) چکید

از دلم هیچ نمانده ست. جگر سیخی چند

 

اوجِ آواره همان دخمه ی تنهاییِ اوست

جغدِ ویرانه به ما گفت که؛ پَر سیخی چند

 

ریشه از بندِ زمین کَند که آزاده شود

سرو حرّ است و خودش کَند... تبر سیخی چند

 

رفقا گریه صلاح است. غریبی می گفت...

غربتی باش چو یعقوب. هنر سیخی چند

 

تیغ ها روی بیارید به سوی تنِ ما

ما همه بچه ی جنگیم... سپر سیخی چند


طرفه مینی بگذارید در این راهِ غلیظ

رمل و باد است و تغافل... مَگُذر سیخی چند

 

حاصلِ عمر همین است که بر دیده ی ماست

شعر و حرّافی و... هر چیزِ دگر سیخی چند


تا محرّم چه قَدَر مانده؟... دو ماهی کمتر...

می رسم؟... می رسد ای دوست. سفر سیخی چند



یوسف هم اگر باشی...


تقسیم شد قسمت... تو باید بی خبر باشی
سر در گریبان می بری دور از نظر باشی

سرّ خدا را اینقدر افشا نکن با خلق
رسم مروّت نیست عاشق، پرده در باشی

بگذار معجونت اگر تلخ است و مرد افکن
تنها خودت سیراب از این خونِ جگر باشی

بگذار بر روی زمین در تنگنایی سخت...
در آسمانِ عشق هم بی بال و پر باشی

چشم زلیخایی تماشایت نخواهد کرد
تقدیر تو این است... یوسف هم اگر باشی...

هر کس که راهی شد، کمی از بودنت را برد
تا در تمام عمر در حالِ سفر باشی

هم درد من شو تا بفهمی مرگ آسان نیست
وقتی که سی سالِ پیاپی محتضر باشی

تیغِ نگاهِ دوست... ما را این چنین مگذار
از تو توقع داشتم اهلِ خطر باشی...

من شرحِ این بی هودگی ها را کجا گویم
وقتی که دردی هست، باید مختصر باشی

دارد محرم می رسد با خستگی هایش
آماده باش آشفته تا آشفته تر باشی...