اگر رامی چموشی کرد از خرگاهِتان هِی شد
مسیرِ فتنهها با چارنعلِ واژِگون طی شد
خروشِ زور و خاشِ زر، چه خوش زاری به راه انداخت
آری... تاک را در خُمره ها کردید تا مِی شد
اهورا هَیمِ اهریمن... چو باعورای عاشورا
پس از صبحِ خدایان، شامِ شیطان ها پیاپی شد
مگر در باغِ کوفه نخلِ میثم را تبر خوردهست
که چوبِ دارِ ایمان ساقههای گندمِ ری شد
فصولِ رنج در میزادِ منحوسِ پریزادان
زِ خوابِ بهمن این خردادها و تیرها... دی شد
نشوریدیم تا دستِ نفیران بت تراش آمد
تمامِ دسترنجِ حضرتِ خیرُالنّبی(ص)، نِی شد
سرآخر دیده می ماند به راهی تا دل آگاهی...
به اشکِ "قَد تَّبَیَّن" حاصلش "رُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ" شد
وَ روزی باز می پرسند از ما کردهی ما را
کجا بودید؟ این تاخیرِ در دیوانگی کی شد؟...
آنچنان از دوریات افسردهام
زندهام. اما تو گویی مردهام
هر چه را دارم گرفتی یک به یک
خون دل هر قدر دادی خوردهام
برده غمهایت مرا تا ناکجا
من کجا شکوا از این غم بردهام
از شبِ طولانیِ گیسوی تو...
گرچه دلشادم ولی آزردهام
باغبان کی یادی از گل میکند؟
بعدِ پاییزی که من پژمردهام؟...
خستهام. یا خود بیاور مرگ را
یا که بردار عشق را از گُردهام