چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

جسم مرا ز عشق و ز تربت سرشته‌اند


جسم مرا به خاک محبت سرشته‌ای

جان  داده‌ای به من که بگویم حسین(ع) جان

نزدیک او دیگر مرو...


اگر که حال مرا خوب‌تر نظاره کنی

رواست زودتر از مرگ فکر چاره کنی


نشسته‌ای به تماشا و آتشم زده‌ای

که عشق از دل خاکسترم عصاره کنی


درست نیست که بعد از هزارشب دوری

برای خاطر یک بوسه استخاره کنی


چه باک در شب قدری به قدر یک جلوه

مرا به موعد دیدارمان اشاره کنی


زمانه‌ای است که هر کس به خویش می‌خواند

بخوان که مدعیان جمله هیچ‌کاره کنی


او می‌کشد قلّاب را...


در جاده‌های آمدن گرد و غبارم من
منزل به منزل در هوایت بی‌قرارم من

دل از من دیوانه خونش ریختن با تو
چیزی برای عاشقی دیگر ندارم من

گاهی خیالی ناب گاهی خواب بی‌تعبیر
با هر کدامش وقت بیداری خمارم من

امثال من مجنون بی‌پروا... چه لیلایی
صحرا به صحرا گشته‌ام یک در هزارم من

هرچند در من هستی اما خوب می‌‌دانم
تا تو هزاران سال نوری راه دارم من
...
هر کس که عاشق شد شبی قربانی‌اش کردند
با تیغ هم نه... با لبی قربانی‌اش کردند