هیچ در آیینه تکرار خودت را دیدهای؟
بر گلویت ریسهی دار خودت را دیدهای؟
تا به حال از صحبت آهی درونت سوخته
گُر گرفتنهای افکار خودت را دیدهای؟
هیچ یادت هست روزی را که دیگر نیستی
سرنوشت دود سیگار خودت را دیدهای؟
جا به جا ردّی ز رفتن هست اما ماندهای
این خرابیهای آثار خودت را دیدهای؟
ای که هرکس را به سنگینی ملامت کردهای
در هجوم خستگی بار خودت را دیدهای؟
ای که عمرت صرف بادآوردهی خوشبینی است
از خودت یک عمر آزار خودت را دیدهای؟
ای برای هرکه پاپوش خیانت دوخته
زخم از خود خوردهای. کار خودت را دیدهای؟
یوسف دیوانه از چاه آمدی بیرون چرا
سرنوشت تلخ بازار خودت را دیدهای؟
خضر فرّخپی که نوشیدی از آن آب حیات
رنجهای عمر بسیار خودت را دیدهای؟
با دم عیسی بگو از دم همه دیوانهایم
نسخههای عقل بیمار خودت را دیدهای؟
بگذر از تقدیر و از خود آدمی دیگر بساز
چون هزاران بار آوار خودت را دیدهای