چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

بی‌سر


سری که هیچ نمی‌ارزد در این جهان که تو می‌دانی

به تیغ عشق جدایش کن به پای آن که تو می‌دانی


کدام آینه فهمیده‌ست، که جنگ تن به تنش با کیست؟

خودت چو فاش کنی غم نیست، به آن نشان که تو می‌دانی

حیفِ تنهایی تو


آیینه‌ی صاف، حیفِ تنهایی تو

مستیِ مضاف، حیفِ تنهایی تو

ای تیغِ بلند مرتبه زخمه بزن

در کُنجِ غلاف، حیفِ تنهایی تو


تو زِ همه رنگ جدا بوده‌ای


گرچه تاریک است منزل‌گاهِ بودن تا ابد

می‌شود چشمی به روی خود گشودن تا ابد


دستم از گیسوی تو کوتاه... اما قدرِ آه

حسرتش را می‌خورم وقت سرودن، تا ابد



پشیمانی...


‫دلم مثلِ هوا ابری ست... چشم‌ام خیس و بارانی
شبیه فصلِ پاییزم... پُر از آشوب و حیرانی


من از عاشق شدن تنها همین در خاطرم مانده؛
پشیمانی... پشیمانی... پشیمانی... پشیمانی


به بهانه‌ی تهرانِ بارانیِ این روزها

بهترین راه زندگی مرگ است


با خیالات زندگی کردیم
بی مبالات زندگی کردیم
ما کدامیم بین این همه هیچ؟
...در محالات زندگی کردیم

هر چه دیدم به بخت، در خاک است
زنده یا مرده، سخت در خاک است
در هوای چه زندگی کردیم؟
ریشه ی هر درخت در خاک است

حال بد حال.. نو نخواهد شد
کهنه آمال. نو نخواهد شد
هرچه تقویم را ورق بزنیم
باز هم سال. نو نخواهد شد

ناخودآگاهِ زندگی مرگ است
خواه و ناخواهِ زندگی مرگ است
نسخه ها را درست پیچیدند
بهترین راه زندگی مرگ است

...

امیدِ اینکه در شورشِ لحظه های سالِ جدید از وقت غافل نباشیم. صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق... وقتِ معلوم هم که گفتند اشارت به زمانی دیگر از این زمان هاست. اما چه کنیم که به حکمِ من کان فی هذه اعمی و هو فی الاخره اعمی، ساحتِ تماشای زندگی را نباید و نتوان از دست داد. مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه‌ی نامحرم زد... بزمِ تماشا، جمعِ پریشانی و تحیّرِ مرگ آگاهان است