چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

دستخطِ نا مبارک!


یکی از دوستا پریروزا گف یه دس خط از چرکنویساتو بذار تو بلاگت... مام که خوره ی این کارا و خُل و چلِ وضعیتای پُست مدرنیم. فی الواقه به دستخطِ  علمی-تخیّلیم هم واقفم.




{ای که با نقدت هوس داری که خوش نامم کنی

اتفاقن در غزل بی اعتباری خوش تر است


امتحانی سخت ما را این چنین دیوانه کرد

بینِ عقل و عشق دیدم... عشق آری خوش تر است


بخشی از یک غزل منتشر نشده حتا!!}


زخمِ شهود



این بغض گلوگیر مرا می کشد آخر

هرچند کمی دیر.. مرا می کشد آخر

با زخمِ شهودم چه کنم مادرِ(س) خوبم؟

این تلخیِ تقدیر مرا می کشد اخر



چن تا رباعی ِ تازه ی درهم!( جدا کردنی هم نیستش)


 

این دست که باختم... قماری دیگر

این بار اگر نشد... دو باری دیگر

وقتی ورقی نمانده تا رو بکنم

باید بروم سراغِ یاری دیگر

 


یک عمر کنارِ من نشستی با من

دستی همه بخت با تو... دستی با من

دیوانه مگر چه کرده بودم با تو؟

پیمانِ قمار را شکستی با من

 


شنیدیم رفیقی دبیر ارشدِ سیاسیِ هفته نامه پنجره شده اند. این را برایشان اِس کردیم!:


از کنجِ اتاق سر زده پنجره ای

تو همدمِ خوب یا بدِ پنجره ای

ما را به هوای تازه ای مهمان کن

حالا که دبیرِ ارشدِ پنجره ای



این رباعی مربوط است به بعد از رد شدن از غرفه ی سوره ی مهر در نمایشگاه کتاب

 

پیمانه و بیل و سنگِ پا موجود است

بابانظر و فاضل و دا موجود است

هرچیز که خواستی برو سوره ی مهر

«انواعِ لوازمِ شنا موجود است»


 

بپّا به هوای نقد خوابت نکنند

با ژستِ منم منم خرابت نکنند

این دوره خدا هم اعتدالی شده است!

برخیز که ضدّ انقلابت نکنند

 


اینقدر گرفت گریه خوشحالی ِ ما

تا اینکه رسیده تر شده کالیِ ما

از لافِ دلم گوشِ همه کر شده است

سرشارِ هواست طبلِ توخالیِ ما

 

 

تا چشمِ تو را ز دور دیدم... {چشمک}

جَلدی به کنارِ تو رسیدم... {چشمک}

غش کردم و پیشِ تو تمارض کردم

گفتی: که خدا شفا بده هر چه مریض

 


شیطان به سویم قدم قدم می آید

هر بار دوباره می کَنَم... می آید

بیچاره همه حرفِ حسابش این است:

از عالمِ بی عمل بدم می آید

 

 

حیف است که درد را تو درمان نکنی

لب داده خدا که خُلفِ پیمان نکنی

زشت است برای خانمی مثلِ شما

یک وقت مرا به چای مهمان نکنی؟!

 


مراعاتِ نگاهت بی نظیره

که چشمت از دلِ من دست گیره

تصوّر می کنم آزادم اما

دلم جایی کنارِ تو اسیره

نهی از معروف!

با عطر موهایش نباید هم نشینی کرد

از روی ِ لب هایش نباید خوشه چینی کرد

 

هر چه که آمد بر سر ِ ما از همین "عشق" است

اصلن همین دیوانگی ما را زمینی کرد ...