چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

یوسف هم اگر باشی...


تقسیم شد قسمت... تو باید بی خبر باشی
سر در گریبان می بری دور از نظر باشی

سرّ خدا را اینقدر افشا نکن با خلق
رسم مروّت نیست عاشق، پرده در باشی

بگذار معجونت اگر تلخ است و مرد افکن
تنها خودت سیراب از این خونِ جگر باشی

بگذار بر روی زمین در تنگنایی سخت...
در آسمانِ عشق هم بی بال و پر باشی

چشم زلیخایی تماشایت نخواهد کرد
تقدیر تو این است... یوسف هم اگر باشی...

هر کس که راهی شد، کمی از بودنت را برد
تا در تمام عمر در حالِ سفر باشی

هم درد من شو تا بفهمی مرگ آسان نیست
وقتی که سی سالِ پیاپی محتضر باشی

تیغِ نگاهِ دوست... ما را این چنین مگذار
از تو توقع داشتم اهلِ خطر باشی...

من شرحِ این بی هودگی ها را کجا گویم
وقتی که دردی هست، باید مختصر باشی

دارد محرم می رسد با خستگی هایش
آماده باش آشفته تا آشفته تر باشی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد