چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

عشق... غربت را...

عشق... غربت را برایم خوب جا انداخته

هر چه سنگینی است روی دوشِ ما انداخته


شهر لبریز از صدای خودنمایان گشته است

این چنین دیوانه ها را از صدا انداخته


فهمِ اینکه وصل در هجران به معنا می رسد

در قنوتم دستها را از دعا انداخته


من کنار او به دنبال رهایی نیستم

پس مرا دیگر به دامِ خود چرا انداخته؟


یارِ من چندان گره از کارِ بختم وا نکرد

با نگاهش هم گره بر کارِ ما انداخته


مراعاتِ نگاهت بی نظیره

که چشمت از دلِ من دست گیره

تصوّر می کنم آزادم اما

دلم جایی کنارِ تو اسیره

کمند

خودم را باختم... دل در قمارش گیر افتاده

دلم با بوسه های آب دارش گیر افتاده


کمند و تور کی می خواهد آن صیّاد ِ بی رحمی

که با یک تار ِ گیسویش شکارش گیر افتاده


نه... سوّم شخص لازم نیست... تو اینجای اینجایی

همین «تو» که به دستت بنده کارش گیر افتاده


تو آن یاری که دل را گیر می اندازد آن اول

ولی عین ِ خیالش نیست یارش گیر افتاده


همین که موی تو با باد می لرزد... دل ِ من هم...

گمانم چند وقتی در سه تارش گیر افتاده


نرنج از من اگر یک وقت حرفت را نمی فهمم

‫که عاشق در لب و در چشم ِ یارش گیر افتاده

چای با تنهایی و سیگار معنی می دهد

فلسفه در پوششِ اشعار معنا می دهد

دایره با کوششِ پرگار معنا می دهد


دستِ خالی هیچ خاکی صورتِ آدم نشد

کار وقتی سخت شد ابزار معنا می دهد


بی ضمیر از فعل کاری بر نمی آید رفیق

روزه داری موقع ِ افطار معنا می دهد


معنی هر چیز در تصمیمِ چیزِ دیگریست

در به پشتیبانی ِ دیوار معنا می دهد


قصه ی معنا و معنی قصه ی ما و منی است

با وجود هر کسی هر کار معنا می دهد


منتها باید به فکر نیستی هم نیز بود

کفرِ حلاّج از فراز دار معنا می دهد


جستجوی شهر کنعان بعد از این بی فایدست

یوسف گمگشته در بازار معنا می دهد


هیچ جایی جای تنها نیست جز چاهِ دلش

چون که تنهایی فقط در غار معنا می دهد


مختصاتِ مرگ را از آدمِ تنها بپرس

نقطه دور از خط که شد.. بُردار معنا می دهد


خوب اگر دقت کنی در لحظه های زندگی

تازه می فهمی فقط تکرار معنا می دهد


هر زمانی گیر افتادی میان هیچ و پوچ

گریه کن... چون گریه ات هر بار معنا می دهد


عاشقی رسمِ غریبی نیست وقتی عاشقی

«عشق» انکار است.. با اصرار معنا می دهد


هیچ چیزی در جهانِ من بدونِ فکر نیست

چای با تنهایی و سیگار معنا می دهد


حاصل دیوانِ خواجه فهمِ این یک مطلب است

عشق هم با یار ... هم بی یار معنا می دهد

تنهایی

می روم گوشه ای نفس بکشم

دورِ تنهایی ام قفس بکشم


می روم تا که پای بختم را

از هیاهوی شهر پس بکشم


غیر ِ سیگار و چای و روضه وشعر

از هر آنچه که هست دس بکشم


من هوس کرده ام خودم باشم

دست باید که از هوس بکشم


که گیاهانِ روحِ زردم را

مثلِ پاییز بی هرس بکشم


تا که تصویر را سپیدِ سپید

بی خیالاتِ همنفس بکشم


روی بومِ سپیدِ رویاهام

برگِ پاییز و خار و خس بکشم


پیشِ تنهایی ام فقط باشم

پیشِ تنهایی ام نفس بکشم


سرِ وقتِ اذانِ بی کسی ام

چند نخ بهمنِ ملس بکشم


من وضوی جبیره می گیرم

تا مبادا به زخم مس بکشم