چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

توحید

دلم همیشه هوای محرّم داره... بی ریا... بزرگترین لذّت دنیا برام نفس کشیدن تو روزهای محرمه... احساس هویّت و معنا می کنم و بعد از اربعین هر چقدر می گذره... آثار خستگی و بحران زدگی رو بیشتر در خودم می بینم. این روزها نفس های آخرمه...

 این شعر رو پارسال شب هشتم نوشتم که به قولی شبِ عملیاتِ سینه زنای امام حسینه(ع)... بعد از مناسک سینه زنی...

...کاش همه به عاشورا برسند.

 

توحید معنا شد میانِ سینه زن ها

اینجا تمامش او شده ماها و من ها

 

بعد از جلسه می رسد فوجِ ملائک

تا تر کنند بال از عرق های بدن ها

 

معراج کل انبیا در روضه ها بود

بعدن دلیل ِ خلقت ِ ما سینه زن ها...

 

...این است که زخمی شویم و خون بریزیم

پای علی ِ اکبر و ابنُ الحسن ها(ع)

 

تن ها به این امید عریانند ...شاید

ارباب ما را هم نوشت از بی کفن ها

 

غایاتِ هستی شور عشاقُ الحسین(ع) است

در روضه های غربتِ اربابِ تنها

1364/6/31... ازل


به دنیا آمدم  تا وارثِ یک عمر غم باشم

گذشتم از وجودم در ازل.. اینجا عدم باشم

 

گِلم را با «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی» سرشتند و..

.. برایم روضه ای خواندند تا دیوانه هم باشم

 

مسیحایی چنان مصلوب در من می کشد آهی

برای هر نفس از عمر باید اهل دم باشم

 

به دوشِ خود کشیدم بارِ عصیانِ رفیقان را

که روزِ حشر به آلودگی هم متّهم باشم

 

همین که شعر گفتم سوختم در کنج تنهایی

چرا من باید از بی چارگی صاحب قلم باشم؟

 

دستِ کم

«زخم پیکرم»

سرم

 

وقتی چند بیت می نویسی و دیگر حوصله ای نداری برای ادامه.... چون داری در نیستی و بی معنایی دست و پا می زنی و وقتی در غایت به هرچیز نگاه می کنی، همه چیز یک دفعه از معنا تهی می شود.... ما که در احاطه ی کثرت ماهیات و مدرنیته هستیم دیگر تنها راهمان برای رسیدن به معنا  شهادت است و حتا با مرگ هم می شود چیزهایی فهمید... مساله عبور است!

ارشدنا الی الطریق یا اباعبدالله(ع)

 

-کامل می شود-

سرم را می دهد بر باد آخر تیغ ِ ابرویت
اگرچه هست "خیر الحافظین" زنجیر گیسویت

مرا با مردم دنیا چه کاری هست وقتی که
همیشه هست در قابِ نگاهم رویتِ رویت

همان "قالو بلی" ما را اسیرِ چشم هایت کرد
وگرنه ما کجا و عشق بازی بر سر کویت

از آن عصری که در گودال دادی جلوه ذاتش را
حسین(ع) اللهی ام کردی به آهنگ اناالهویت

نسیمی جان فزا از سمت گیسوی تو می آید
عوالم مست عطرِ تربتِ لبریزِ از بویت

اُنس


یا با کبوترهای سقاخانه مانوسم

یا که کبوتر هستم و با لانه مانوسم


وقتی که باشد بال و پر، پروانگی سادست

با شمع دانی ها چنان پروانه مانوسم


جمعِ غریبان اتفاقِ آشِنایی هاست

با هر که باشد در حرم بیگانه مانوسم


اینجا فقط باید برای عقل کاری کرد

با هرچه مست و بی خود و دیوانه مانوسم


دارالمجانین هست امّا مهبطِ عقل است

علّامه می فهمد که تنها فرصتِ عقل است


اگزیستانسالیسم ِ چشم ِ یار

این فلسفه که شعرِ تری از نشست توست

اصلن سرودنش همه از نازِ شصتِ توست

 

اُبژکتیویست می شوم و من ... تو می شوم

وقتی که اُبژه ی غزلم چشم مست توست

 

من با اصالتِ تو به معنا رسیده ام

تقدیرِ این شناخت یقیناً به دست توست

 

اصلِ کوژیتو چرت ترین اصلِ عالم است

سابجکت گوشه ای ز  وجودِ الست توست

 

باید که از تکثّر ِ مفهوم بگذریم

این بندها زدیم و... همه بر شکست توست