بسم
الله الرحمن الرحیم
دمِ مسیح که آمد قلم به هوش آمد
لبِ پیاله گرفتیم و باده جوش آمد
ز فیضِ دامنِ مریم... اگرچه باکره بود
حدیثِ علّم الاسماءِ حقّ به گوش آمد
به حکمِ ما قتلوه و به داغِ ما صلبوه...!
ببین که از لبِ تعمیدِ خون خروش آمد
گِلِ مسیح به دستانِ عشق آدم شد
اشارتی که ز چشمانِ می فروش آمد
سخن ز معرکه گیریِ پیرِ دیر مگو
که با صلیبِ شهادت به روی دوش آمد
به معجزاتِ مکانی که شرقِ عالم بود
حجابِ غرب دریدیم تا سروش آمد...
هلا که راهِ طریقت هزار فرقه شود
چو عصرِ روز دهم پیرِ خرقه پوش آمد
که عاشقان همه آیینههای یکدگرند
پیاله نوشِ هم و مبتلای یکدگرند
قسم به عهدِ جدیدی که شرحِ حال شده
وفا به عهدِ قدیم از ازل محال شده
گرفت سیبی و بوئید و سرخیاش را برد
و هر چه مانده از آن لحظه زرد و کال شده
امانتی است که از بعثت نبی(ص) داریم
به شانههای نحیفی که همچو دال شده
مسیح(ع) معجزهی آخرالزمانِ خداست
چو نقضِ غیر نموده همه کمال شده
به رودِ نیل تمنای غرقِ موسی نیست
رفیقِ خضرِ شده، چشمهی زلال شده
عروج میکند از صحنِ مسجد الاقصی
مدد گرفته و لبریزِ پرّ و بال شده
به گوشِ منتظرانش بشارتی برسان
پس از فراق کنون نوبتِ وصال شده
که عاشقان همه آیینههای یکدگرند
پیاله نوشِ هم و مبتلای یکدگرند
نمیکنند به انجیل ختمِ قرآنی
طریقِ عیسوی و شیوهی مسلمانی
که هر دو از سرِ یک خُم شراب مینوشند
چرا کنند به صد فرقه نقصِ پیمانی
مگر نیامده یوسف زِ چاهِ تنهایی
به مصرِ شوکت و روزِ وصالِ کنعانی
چقدر اشک بریزیم و ندبه برخوانیم
ظلمتُ نفسیِ پیدا و کفرِ پنهانی
غریو و دادِ تظّلم جهان شمول شده
نمانده پیکره و روحِ خسته را جانی
بخواه دستِ عدالت که چارهساز شود
تمام عمر نزد جز به خونِ دل نانی
تمام میشود این دردهای بی درمان
به یُمن مرهمی از زخمِ نابِ حیرانی
که عاشقان همه آیینههای یکدگرند
پیاله نوشِ هم و مبتلای یکدگرند
چه خوب قسمتِ ما ذرّهای جگر باشد
نصیب و روزیمان بلکه بیشتر باشد
حواریونِ مسیحای درد پیمائیم
که در صحیفه مان رزقِ چشمِ تر باشد
گرفتهایم ز دستانِ خضر حرزی که
در آن ز آب حیات و جنون اثر باشد
صلیب جلوهای از اتفّاقِ گودال است
به این اشاره دلِ عاشقی اگر باشد
نمیدهند به هر ناکسی تمنّا را
طریقِ قُرب دلِ خون و زخمِ سر باشد
شبِ فراق به صبحِ وصال مایل شد
وصال از برکاتِ دمِ سحر باشد
رواقِ باغ که داغِ چراغها دیده
دوباره روشنِ چشمانِ منتَظَر باشد
که عاشقان همه آیینههای یکدگرند
پیاله نوشِ هم و مبتلای یکدگرند
بگیر دامنِ صدّیقهوارِ مریم را
بنوش جامِ مسیحاییِ دمادم را
بخوان به سجده لکَ الحمدُ حمدَ ساقی را
سلوک میدهد این اتفّاق آدم را
بزن به سینهی سرخ و کبودِ رویایت
شریکِ واقعه کن سینههای پر غم را
ببار گریه برای فراقِ تو خوب است
به اشک بار بده شطحیاتِ مبهم را
بیا برای خودت چارهای مهیا کن
ببر ز بزمِ جنون فیضِ هر دو عالم را
بمان به پای علم، دست هم اگر دادی
زمین نذار بیفتد ز اوج پرچم را
برو کنارِ تمامِ پیالهها بنشین
که مستِ باده ببینی شبِ محرم را
که عاشقان همه آیینههای یکدگرند
پیاله نوشِ هم و مبتلای یکدگرند