کسی به فکر غزل های تو نبود... برو
یکی دو پّک زدی از عالم وجود... برو
ببین که هم قفسانت رسیده اند به اوج
و پای بسته ترین بال پر گشود... برو
به چای و روضه و سیگار و شعر دل بستی
به غیر روضه از این عُلقه ها چه سود؟... برو
برو که هجرت ِ از بودنت اثر دارد
تمام کن همه ی آنچه هست و بود... برو
بکش تمام کثافات ِ عشق را بیرون
دو پُک بزن به خودت بعد مثل دود... برو
خیال کن که دلت فارغ از دو دنیا بود
خیال کن که کسی لیلی ات نبود... برو
تو مصطفای حسینی بزن به شاه رگت
به تیغ معجزه سر را ببر و زود... برو
اگر که
جلوه ی چشمش
ن
بود
کی میشد
میان ِ باطل و حق، یک نگاه... فرقانت !؟