چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چن تا رباعی ِ تازه ی درهم!( جدا کردنی هم نیستش)


 

این دست که باختم... قماری دیگر

این بار اگر نشد... دو باری دیگر

وقتی ورقی نمانده تا رو بکنم

باید بروم سراغِ یاری دیگر

 


یک عمر کنارِ من نشستی با من

دستی همه بخت با تو... دستی با من

دیوانه مگر چه کرده بودم با تو؟

پیمانِ قمار را شکستی با من

 


شنیدیم رفیقی دبیر ارشدِ سیاسیِ هفته نامه پنجره شده اند. این را برایشان اِس کردیم!:


از کنجِ اتاق سر زده پنجره ای

تو همدمِ خوب یا بدِ پنجره ای

ما را به هوای تازه ای مهمان کن

حالا که دبیرِ ارشدِ پنجره ای



این رباعی مربوط است به بعد از رد شدن از غرفه ی سوره ی مهر در نمایشگاه کتاب

 

پیمانه و بیل و سنگِ پا موجود است

بابانظر و فاضل و دا موجود است

هرچیز که خواستی برو سوره ی مهر

«انواعِ لوازمِ شنا موجود است»


 

بپّا به هوای نقد خوابت نکنند

با ژستِ منم منم خرابت نکنند

این دوره خدا هم اعتدالی شده است!

برخیز که ضدّ انقلابت نکنند

 


اینقدر گرفت گریه خوشحالی ِ ما

تا اینکه رسیده تر شده کالیِ ما

از لافِ دلم گوشِ همه کر شده است

سرشارِ هواست طبلِ توخالیِ ما

 

 

تا چشمِ تو را ز دور دیدم... {چشمک}

جَلدی به کنارِ تو رسیدم... {چشمک}

غش کردم و پیشِ تو تمارض کردم

گفتی: که خدا شفا بده هر چه مریض

 


شیطان به سویم قدم قدم می آید

هر بار دوباره می کَنَم... می آید

بیچاره همه حرفِ حسابش این است:

از عالمِ بی عمل بدم می آید

 

 

حیف است که درد را تو درمان نکنی

لب داده خدا که خُلفِ پیمان نکنی

زشت است برای خانمی مثلِ شما

یک وقت مرا به چای مهمان نکنی؟!

 

الا امام ِغریبان(ع) مرا به نام ِ خودت کن


من آمدم به حرم تا کمی بهانه بگیرم


کنار ِ صحن و سرایت هوای خانه بگیرم


 

کنار پنجره فولاد و کُنج ِ صحن ِ گوهرشاد


سه ماه مست و غریبانه آشیانه بگیرم


 

وَ در قنوت ِ نمازم ... قمار ِ کهنه ببازم


به رسم ِ قبله نمایی تو را نشانه بگیرم


 

اگر چه خسته ی راهم... اگرچه غرق ِ گناهم


خوشم به برکت ِ آهم مگر جوانه بگیرم


 

تویی رَفیق ِ قدیمی ... تو سفرده دار ِ کریمی


کبوترم که ز دست ِ تو آب و دانه بگیرم


 

الا امام ِغریبان(ع) مرا به نام ِ خودت کن


که بار ِ عشق ِ شما را به روی شانه بگیرم


شمع با سوختنش انس گرفته...


دلِ ما ارزشِ دیوانه شدن را دارد


جَنمِ ساکنِ می خانه شدن را دارد


 

دست می گیرم و از آبِ لبت می نوشم


دست انگیزه ی پیمانه شدن را دارد


 

تو فقط لیلی ِ ما باش... جنونش با ما


قصه مان فرصتِ افسانه شدن را دارد


 

این چه سرّی است که تا زلف به هم می ریزی...


پنجه ی دل هوسِ شانه شدن را دارد؟!


 

شمع با سوختنش انس گرفته... وَرنه


هر سحر غایتِ پروانه شدن را دارد


می شود از غمِ ما آینه آه آلوده...


لب فروبسته... دلی خسته... نگاه آلوده


روحِ مجروح... به طغیانِ گناه آلوده


 

چون دهان در دلِ خویشان به سخن باز کنیم


می شود از غمِ ما آینه آه آلوده


 

ما همانیم که از عشق نمی ترسیدیم


حیله ها داشت... که هستیم به چاه آلوده


 

تا شنیدیم بلا راه برِ اهلِ بلی آست


پایِ رفتن ننمودیم به راه آلوده



دلِ مجنون سندِ معتبرِ سینه ی اوست


خواه پالوده شود یکسره... خواه آلوده


 

ما به شب انس گرفتیم.... شبِ آخرِ ماه


آسمانا... مکن این ستر به ماه آلوده


 

...

از تو کم شعر نگفتند... چه می گویم من


با خیالی همه اش خام و گناه آلوده



{آشنایان ره عشق در این بحر عمیق                 

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده - مولانا حافظ}


به پیشوازِ تو آمد هلال ِ ماه ِ صیام


بازارِ شَهد و بامیه گرم است از لبت


بیچاره من نباشم اگر مست از لبت


 

ماهِ صیام می رسد و مست می کنیم


روزی دو مرتبه... همه در بست از لبت


 

تو اولی... تو سیر و سلوکی... تو آخری


آدم... علی الخصوص لبش... مست از لبت


 

دیوانه ما... که خوب چشیدیم از لبت


عاقل کسی که هیچ نخوردست از لبت


 

از ما مخواه صورتِ ظاهر رها کنیم


کی می کشد خیالِ غزل دست از لبت؟!