چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

نآگهی...


می‌روم تا ماندنم را از خودم راحت کنم
تا به چیزِ دیگری غیر از تو هم عادت کنم

من که شب‌ها با عروسِ تیغ هم‌بستر شدم
زخم‌هایم را مگر آیینه‌ی عبرت کنم

مردم از دیوانگان با عقل دوری می‌کنند
من چرا با عقل باید با جنون بیعت کنم؟!

چشم‌هایت کار ما را ساخت تا پایان عمر
کار دیگر نیست جز اینکه فقط حیرت کنم

بر مزارم بوسه‌ای بگذار بعد از مرگ هم
پاسخت را می‌دهم... حتی اگر فرصت کنم...

قستم از زندگی جز خستگی چیزی نبود
شعر گفتم تا زکاتِ رنج را قسمت کنم

هر که آمد ناگهان یادِ خودش افتاد و رفت
پس فقط یک نآگهی کافی‌ست تا رحلت کنم

باز کن پوشیه‌ات را وقت استهلال شد
پیشِ پای مرگ می‌خواهم تو را رویت کنم


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 11:59 ب.ظ

چرا انقدر غمگین

نمیدونم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد