چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ


جرعه ای باده نیست سر بکشیم

مرگ آماده نیست سر بکشیم ...

خسته ام از لفظ و معنی روضه خوان من کجاست؟!...



... و اوقفنی علی مراکز اضطراری      

(دعای عرفه ی اباعبدالله علیه السلام)



نخورده خون ِ دلم تا جگر به من بدهی

دو جرعه روضه و چشمان تر به من بدهی


رسیده ام سر ِ دار ِ نداری ام... شاید

طناب ِ قرب ببافیّ و سر به من بدهی


شکسته بالی من را کسی نمی فهمد

من آمدم که کمی بال و پر به من بدهی


رضاً رضاک... همین قطره های اشک بس است

شکسته ام که سلاح و سپر به من بدهی


بگیر جان ِ منی را که صبح ِ روز ِ ازل

قرار بود بگیری .. شرر به من بدهی


هنوز بی اثرم تا مگر که خون بدهم

در این سلوک ِ خیالی ... اثر به من بدهی


روح را بعد از هزاران سال در تن ریختند...

آشنایی با نگاهت بهترین تقدیر بود

یک نفر من را به راه انداخت.. دیدم پیر بود!


هر کجا آیینه ها باشند جای بودن است

عالم معنا از آن اول همه تصویر بود


داستان هایی برای رنج آدم بافتن

گرچه تنها راه اما بدترین تدبیر بود


گشنه ی تعلیم ِ آداب ِ مسلمانی به ما

این قَدَر اسفار می دوشید از خود سیر بود


هاتفی شخصن برای ما غزل آورده بود

هرچه در گوش دل ما خواند بی تاثیر بود


خواب های حضرت یوسف برای عهد ما

دور از دیوانگی ها بود.. بی تعبیر بود


روح را بعد از هزاران سال در تن ریختند

چون که جا ماندیم از عاشور دیگر دیر بود

نذر شب هشم...


خواستم شعر بگویم ..قلمی جور نشد

هم دلی ، هم رهی و هم قدمی جور نشد


خواستم مثل وجودم اثری خلق کنم

همه بودند کنارم .. عدمی جور نشد


یک نفر بر اثر لیلی ِ من بودن مُرد

آمدم زنده کنم باز... دمی جور نشد


نذر کردم شب هشتم که علامت بکشم

هیکلی بستم و رفتم .. عَلَمی جور نشد*


آمدم فاطمیه شعر بگویم .. نرسید

از خودم دور که ماندم.. کرمی جور نشد


من همانم که در این واقعه تنها مانده

بعد از آنی که برات ِ حرمی جور نشد


اشک ها آمد و خشکید و به مقصد نرسید

روضه خوان آمد و گریاند و غمی جور نشد


من فقط ترسم از این است شهادت ندهند

در ِ گوشی برسانند... کمی جور نشد


------


*علامت کشی یا همان علم کشی ؛ که شب های محرم در بیشتر دسته های عزاداری مرسوم است. کمربندی را که با آن علامت می کشند هیکلی می نامند.

http://www.aparat.com/v/O5dZa


در جای دیگر ...


بوی اسپند و شربت لیمو... دسته ها می رسند... عاشوراست
هیکلی بسته ای و بازویت، زیر سنگینی علم باشد



 تا که گیسوت به هم خورد.. به هم خورد دلم

... و مگر خون دل از دست ِ تو کم خورد دلم ؟!