آمدم دست بگیرم جگرم را ... بردند
خواستم گریه کنم چشم ترم را بردند
آمدم اوج بگیرم برسم پیشِ خودم
چند عاقل همه ی بال و پرم را بردند
جنگِ بینِ من و دل بود که کم آوردم
اشک هایم که نیامد سپرم را بردند
شاعرانی که فقط قافیه ها را بلدند
فارغ از معنیِ من.. شعرِ ترم را بردند
از منِ خاکِ نشین و گِلِ بیهوده سرشت
تا گرفتند غزل... بیشترم را بردند
تیغ اَم آماده ی خون ریزی و خودسوزی بود
نه فقط تیغ... رگ و دست و سرم را بردند
با همین وضعیت اَم صاحب اثر بودم و دوش
نخبگان جمع شدند و اثرم را بردند
تا که با آینه خو کردم و هشیار شدم
آهِ یارانِ حسود اَش ثمرم را بردند
من مقدّر شده بودم به شهادت برسم
ختمِ محتومِ قضا و قَدَرم را بردند
مقتل اَم مستند و خونِ دل اَم معتبر است
نسخه ی خونِ دلِ معتبرم را بردند
بردنی ها به من و اهل دل اَم ختم نشد
به اسارت همه ی اهلِ حرم را بردند
پ.نن: حقیر (همراه با قیاسی مع الفارق) به نوعی بر عکسِ حافظ اَم... که حضرت اَش تنها و تنها اهلِ انتشار اشعارِ ناب بودند و بنده اشعاری که به زعمِ خوداَم خوب اَند را گوشه ای میگذارم در پستوی فایل ها و نوشته ها که نکند خدایی نکرده دزد بزند به قافله ی ذائقه ی نداشته ی ما و فارغ از معنیِ من شعرِ ترم را ببرد... که فرمودند؛ حب النفس رأس کل خطیئه... گرچه «تبر زدن به سر و دست خویش تن سخت است» ولی خوب... ضربکی... گاهکی... لازم می آید. مثلن با انتشار یک غزل ِ آبکی حتا.... این یکی از آن غزل هاست لاجرم... که بد مستی کردم برای انتشارش... یا علی( ع)
این یک گوشه ای گذاشتن اشعار ناب فکر خوبی ست . مخاطبان بی ادب زیاد شده ..
اشعارتون فوق العاده است..
چشم های ما را هم گاه تر میکند..
برقرار باشید.
ممنون
مقتل حضرت آوینی به یادتون بودم.
مخلصتم احمد... تو دلمی