چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

من را نمی دهید چرا شرحِ ساده ای؟


شوقم... برای مرگ به پا ایستاده ای


خوفم... ز چشمِ های عزیزی فتاده ای


 

آهم... که شاءنِ آینه ای را نزول داد


اشکم... که می چکد ز سر انگشتِ باده ای


 

داغم... به هیچ وجه تَبَرُّد نمی کنم


شمعم... خرابِ سوختنِ بی افاده ای


 

خونم... که در مقاتله جریان گرفته ام


تیغم... ولی به طاغیِ سوهان، براده ای


 

رنجم... از آن زمان که غزل مبتلا شدم


هیچم... نمی برند ز من استفاده ای


 

حالِ خرابِ سرزده و رزقِ روضه ای


این سنّت دل است... گرفتی و داده ای


 

ای شارحانِ سوختگی نوبت من است


من را نمی دهید چرا شرحِ ساده ای؟


نظرات 1 + ارسال نظر
jj سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:19 ق.ظ

بر تو باید شرح کبیر نوشت...

أَسْتَغْفِرُکَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ.... لااَلهَ اِلا الله عبودیةً وَرِقّاً

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد