موی تو هر قدر آدم را پریشان میکند
چشمهایت آن پریشانی دوچندان میکند
با خودش کاری ندارم، زخمیام از یاد او
حرف مژگانت دلم را تیرباران میکند
لحظهای میسازیام با خندهای و لحظهای
خندهای دیگر مرا یکباره ویران میکند
عشق شاید شیوهی سختی برای زندگی است
مرگ اما سختیاش را زود آسان میکند
نسخهی پیچیدهام اینجا و آنجایی نبود
دردهای بیمداوا را که درمان میکند؟!
گفتهام در آینه با خویش، حیرانی بس است
یوسف ما نیز روزی قصد کنعان میکند
آنکه ابراهیم را از آتش حسرت گرفت
آتش این عشق هم روزی گلستان میکند
هرچه هست و نیستم را میگذارم گوشهای
روضهای دارم که چشمام گریه بر آن میکند
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1398 ساعت 05:34 ب.ظ
خوشگل سازیتون مبارک باشه. شعرتون هم عالی
زشت شده بیشتر تا خوشگل. ممنون
نظرها رو میخونید؟
میشه توی سروده هاتون بگردید یه شعر شاد پیدا کنید بزارید.
الان خوندم.
گر شادی و غم میطلبی بیرون شو
اینجا نتوان یافت نه شادی نه غمی