کسی که با خودش یک لحظه هم تنها نمیماند
نمیداند به غیر از هیچ از دنیا نمیماند
ز هر قیدی تعلّق خواستم از خود جدا ماندم
به هرکس میروم عادت کنم با ما نمیماند
دو چشمِ خویش را بستم مبادا ناگهان چشمی
بگیرد حالِ خوبی را که تا فردا نمیماند
چنانم با تغافل دردها گُل میکند هر شب
که وقت لا الهم حسرتِ الّا نمیماند
خیالی نیست چون با رنجها پُر میشود روحم
از این بسیار چیزی بعد از عاشورا نمیماند
عالی بود مصطفی جان
ممنون
قربانِ قلمِتان؛ مارو اینقدر منتظر نذارید..!
چقدر خوب
چقدر بهموقع
و چقدر درخورِ حال ...
ارادات. مخلصم. چشم