خوشآمد گوی تیغم، زخم نامحرم نخواهد شد
بزن هر قدر میخواهی کسی مرهم نخواهد شد
خیالت تخت چون در ازدحامِ درد تنهایم
از این ویرانه آهی تا قیامت کم نخواهد شد
اگر فصلِ هبوطم دشت، گندمزار هم باشد
دلم دیگر برای طعمهات آدم نخواهد شد
نشستم مرگ را رَج میزنم با روز و شبهایم
مگر آرام گیرم لیک با آن هم نخواهد شد
مرا بگذار با این روضهها سر میکنم آخر
برای عشق چیزی یارتر از غم نخواهد شد