ای عشق از تو هرچه بگویم سخن خوش است
با زلف تو نگارگری مثل من خوش است
چون روی توست فرصت پایان زندگی
پیچیدنم به تلهی خاک و کفن خوش است
تیغ دو دم برآر ولی ضربهای مزن
چون آمدی به پای تو خون ریختن خوش است
احلی من العسل شده نامت که اینچنین
پیش از همانکه آورمش در دهن خوش است
شیطان گمان کنم که به تو سجده کرده است
کین قدر پشت پرده میِ اهرمن خوش است
ای ذوالفقار با چه وقاری قلم زدی
تقدیر زخمهای تو هم بر بدن خوش است
در یکّهتازی تو چه رازی نهفته است
از فارس تا دیار اویس قَرَن خوش است
در وا مکن به روی که حلت فنائکیم
بار مرا بکش که همین در زدن خوش است
توحیدمان ببین که یکی هست و عقلمان
با چارده رمیده و با پنج تن خوش است
عند ملیک مقتدرت نیست غیر تو
اینگونه هرکه نیست در این انجمن خوش است