چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

چشمۀ چشمهایش

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ شاعِرٍ شَعَرَ حَقَّ چَشْمْ هایَشْ

تنم به نازِ طبیبان نیازمند و دلم...

با تو همه جا خاطره‌ات همسفرم بود

هر اشک که می‌ریخت ز چشمم، جگرم بود


از گیسوی خود بافته‌ای دار برایم

افتاده به پایت تن و بر دست سرم بود


خاکستری از درد که بر باد سپردی

پیش از من و آتش زدنت بال و پرم بود


هرچیز که دارایی دل بود گرفتی

جز گریه که در جنگ من و تو سپرم بود


یک بار فقط زل زده بودم به نگاهت

چشمان تو اما همه جا در نظرم بود


افسوس که آیینه‌گریز است و رمیده

آنی که همه دلخوشیِ مختصرم بود


یک حسرتِ آغشته به آهم که در این راه

با مرکبی از رنج، امیدِ سفرم بود


من مانده‌ام و صبح و شب و خُرده سلامی

این رزق چه می‌شد که در آغوش حرم بود