جبر چشمان تو حق انتخابم را گرفت
هر شب پاییز گیسوی تو خوابم را گرفت
در میان جمعیت عاقلنمایی میکنم
حال تنهایی همین عقل خرابم را گرفت
یوسفی بودم به چاهی خو گرفته در کویر
سقفهای قصر و زندان آفتابم را گرفت
مست بیپیمانه شرح حالم از بوی تو بود
دوری اما سهم ناچیز شرابم را گرفت
آه حسرت کی به سامان میرساند درد را
گر نبود این اشکها که اضطرابم را گرفت
با خودم گفتم چرا با غصهاش سر میکنی؟
تا شبی آخر ز چشمانش جوابم را گرفت
مرد جای گریهاش سیگار میخواهد فقط
دل بریدن ریسمان دار میخواهد فقط
این غزل محصول درخواست رفیقی است، مصرع اول را برایم فرستاد و گفت بیتش کن. ما هم به طریقهی حضرت بیدل که فرمود "بحر حیرتم بیدل، موجخیز معنیها/مصرعی اگر خواهم سر کنم غزل دارم"... غزل تحویلش دادیم. و از جمله دویست و خوردهای پراکندهنوشتهایی که با عنایت ریست فکتوری پرید. ولیکن از آنجا که قدیما با انشای لفظ سیگار در غزل موانست داشتیم در حافظه ماند تا به حافظهی مزخرف سهدبلیوی جهانی بسپاریمش، حافظهای که تقریبا معنای دیگری از ماندگاری و یادگاری خلق کرده و اساسا تاریخ را به فهم قدما تحریف کرده است. لعنت بر تکنولوژی و رحمت بر ما و شما که در این تار عنکبوت تنیدهی متکثر متحیّرم، نه تحیری از جنس رب زدنی تحیرا فیک، بل چیزی به تمام معنا سرگردانکننده. والسلام.
هر آن زخمی که زد تیغ نگاهت زخم کاری شد
همه داراییام در پیش چشمانت نداری شد
اگر زلف پریشان تو را بستند بر نیها
پریشانی ما را جمع کرد و باز جاری شد
مسیر کاروان دردهایت را قدم کردم
چهل منزل دلم همپای اشک و بیقراری شد
من از این اربعین با دست پر برگشتهام تا خود
که سهمم از فرات تشنهات تنها غباری شد
اگر جاماندهای از راه، راه دیگری داری
مسیر رفتن جاماندههایش شرمساری شد
تمام روضهها در عین حیرت حکمتی دارد
که در هر گوشهی عالم فضای سوگواری شد
اگر باید بسوزد چوب حتما علتش این است
تقاص بوسهاش بر خشکیِ لبهای قاری شد
بنا نبود که دیوانهای چنین باشم
همه به وصل تو دلشاد و من حزین باشم
بنا نبود پس از سوختن ز داغ فراق
دوباره در غم هجرِ تو آتشین باشم
تو آمدی به دلم ای بُتِ تمام عیار
که در تحیّر مابین کفر و دین باشم
چه کردهای به همان غمزهای که میدانی
که در وفور غنا نیز مستکین باشم
اگر به خاک نشستم مکن بلند مرا
که قصد کردهام از عشق تو همین باشم
تمام معنی هستی به زیر قبهی توست
به اشک در پی پیوند حا و سین باشم
مزار عشق مصاریع قلب عشاق است
خدا نصیب کند با تو اینچنین باشم
چهل شب است که با گریه گشتهام جاری
مگر که قطرهی دریای اربعین باشم