از سرزمین غربت و حیرت گذشتهام
از روزهای خستۀ عادت گذشتهام
از دوریات که قصۀ آتش گرفتن است
ماندم چگونه شد به سلامت گذشتهام
تقدیر جان و تن به جدایی چگونه است
من کی از این پیالۀ قسمت گذشتهام
تا آمدم به خود تو نشستی مقابلم
بیچاره من که از تو به غفلت گذشتهام
یکتاترین فقط به هوای خیال تو
از های و هوی کوچۀ کثرت گذشتهام
میشد ز هر نگاه تو جان داد و جان گرفت
دیوانهام از این همه فرصت گذشتهام
در بند خویش بودم و غافل شدم ز تو
افسوس از انتظار به حسرت گذشتهام
وقتی برای هر نفسم یک بهانه هست
واماندهام چرا ز کنارت گذشتهام
ای مرگ دیگر از تو هراسی به سینه نیست
از زندگی به عشق شهادت گذشتهام
میکشد مظلوم و بعداً با دو دم طی میکند
دل خراباتی است... عمرش را به غم طی میکند
از همان پیمانهای کآشوب در عالم گرفت
هرکه شاعر نیست هم با محتشم طی میکند
آنچه را آدم ز حملش شانه خالی کرده است
گردۀ عشاق در زیر علم طی میکند
این طریقی که پر و بال ملائک ریخته
گاه پای خستۀ دیوانه هم طی میکند
گوش ما عادت به طبل جنگ دارد پس بکوب
سر به سر این راه را تیغ عدم طی میکند
ای رنج بینشانه تمنّای کیستی
در تنگنای سینه تو غوغای کیستی
هر شب به طرزِ تازهای از راه میرسی
با آه، بیمقدمه، انشای کیستی
زُل میزند به آینه چشمان سُرمهسود
تصویرِ من، سیاهِ تماشای کیستی
روز وصال هم برسد روز حسرت است
آخر مگر تو حضرتِ تنهای کیستی
مردم به من به چشم مجانین نظر کنند
اهل تغافلند که لیلای کیستی
در امتدادِ گیسویت این شامِ تار چیست
رزقِ پیالۀ غمِ فردای کیستی
رخصت بده که تیزیِ هر تیغ یک دَم است
خونی که ریختی به زمین، پای کیستی
؟
صحبتِ بیگفتگویی داشتم با خامشی
برق زد جرأت، لبی وا کردم و تنها شدم
بیدل
در سرم بود که دیوانه شوم با غم عشق
نیست هیچ آینهای روبرویم محرم عشق
زخمها بس که عمیق است ندارم آهی
تا شود زودتر از مرگ مگر مرهم عشق
ما چه بودیم، گِلی خفته و آشفته شدیم
از زمانی که دمیدند به جانها دم عشق
گره وا کرد ز زلفش، گرهای بست به دل
ما هم آوارهترین در طی پیچ و خم عشق
طالع بخت مرا هرچه منجم میدید
در نیاورد سر از قاعدهٔ مبهم عشق
عشق بیرحمترین بود و نمیدانستم
دلِ سودازده آخر نشود آدم عشق